خونابه های مغز من

دستم قلم و شد قلمم دست ببین

هر چه دارم قلم و چوبه ی دارست ببین

من ز تو هشیار تر و،مست و خرامانی تو

ای نفهمیده سخن! چون تو شدم مست ببین

کودک بی یار و پدر؛یاور من خوب ببین

ای نسنجیده سخن،دفتر شعر!لحظه مرگ است ببین

آدمک کنج خیال است، طنابی بر دوش!

ناله ی داغ فراغ است ببین

یک شغال است و میان؛ گله ی حیوانِ رئوف

تاکسی قعر جهنم شده در بست ببین

یک ثانیه غفلت ز تو و کار جهانت خرابم کرد

این عالم ویرانه شده هست ببین

سرور شده ای!تاج سرم،حضرت اعلای بزرگ

من شده ام رذل ترین ادم این طایفه پست ببین

مثل سگ های خیابان سخن،هرز شده شعر و شعار

حرف من یاوه ی محض و سخنت ایه تقواست ببین

تو زحال همه پیران خرفت اگاهی

این دل برنای من است کین همه بی پرواست ببین

تو دمادم سخن و حرف و گزافی تو

آن کذبِ سخن از لب تو بر دلِ ما جست ببین




(میثم.ن)

نظرات 2 + ارسال نظر
GOLNAZ یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 23:36 http://bi-gharariii

salam mesle hamishe ghashang bood

thanks

نسترن چهارشنبه 8 خرداد 1392 ساعت 14:42 http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری
یاد اتاق آبی سپهری افتادم
من شعر می گم
به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال میشم
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد