تو این زمونه دو نفر همیشه تنهان :
دختری که آرایش بلد نیست و پسری که دروغ گفتن بلد نیست !
******
به سگ ها که محبت میکنی باوفا میشن
به ی گونه ای از آدم ها که محبت میکنی هار میشن
امااااا به خر که محبت میکنی…. اصلا براش فرقی نداره!!
از بس که ثبات شخصیت داره این بزرگوار…:)))
******
میدونین چرا همیشه جلوی آرایشگاه زنونه پرده میکشن؟
واسه اینکه هیشکی نفهمه اون خانوم خوشگله ای که میادبیرون
همون هیولاییه که ۲ ساعت پیش رفته بود تو …
******
امروز ناهار ماست خیار داشتیم ، هرچقدر *111# رو گرفتم تبدیل به پیتزا نشد ….
چه وضشه آخه ؟؟؟؟؟؟ چرا با روحیات یه جوان بازی میکنین ؟؟؟؟
******
بچه ها این پست تو بایگانی پارسالم بود
تاریخ ۲۶ اسفند ۹۰
جالبه بخونید
اون موقع مغزم از الان معیوب تر بود
خخخخخخخ
و این اتفاقات واقعی است:
"دیشب یه اسمس برام اومد نفهمیدم داستانه،جمله قصاره،فلسفیه،یا.........؟!
متنش این بود:
دارکوب
روی شاخه ، زیر سایه ای نشست
شاخه ناله کرد و گفت :
" خاطرت که هست
چند روز قبل
تق و تق و تق
نوک زدی به من
التماس کردمت نزن ؟ "
دارکوب گفت :
" خاطرم که نیست ،
فرض کن ولی که هست !
خب که چه ؟! "
شاخه گفت :
" من فقط ... "
بعد خم شد و شکست ...
منم دیدم خیلی اسمس چرت و مزخرفیه در جوابش نوشتم:
یه روز آقا گرگه رفت در خونه شنگول و منگولینا در زد ناپدریه شنگول و منگولینا اومد دم در گفت:کیه کیه در میزنه؟اقا گرگه گفت منم منم همسایه تون!غذا دارید تو خونتون؟
بعدش ناپدریه گفت اره داریم!
آقا گرگه گفت خیلی گشنمه یکم غذا بهم می دی؟
ناپدریه یکم اقا گرگه رو نگاه کرد ولی تا اومد جواب بده.....
آقا گرگه افتاد مرد همگی زدن زیر خنده:))
ولی شما نخندید این یه داستان دراماتیک و نوستالوژیک بود
:)
امیدوارم خوشتون اومده باشه "
ami امیدوارم اینجا بیای و این پست رو بخونی و یه لبخند بزنی.بیاد پارسال و اون میثم
هر بدی یا خوبی ای که از من دیدید حلال کنید من دارم میرم
برای خودمم سخته اما چارهای نیست
خیلی دوست داشتم بمونم اما
اما باید برم یه لیوان آب بخورم و بیام چون دارم از تشنگی میمیرم
وختی سگ میشیم هیچکس دوسمون نداره :| اما وختی خر میشیم همه عاشقمون میشن :| آخه چرا اینقد بین حیوانات فرق میزارید :| !!
بعضیا تو رو به چشم بالششون میبینن،سرد که باشی دوستت دارن گرم که باشی میپیچوننت!
رفتم تو وبلاگ یارو
پست هاشو خوندم
ولی انقد مزخرف بود که نتونستم چیزی در وصفش بگم
یه کامت با این مضمون براش گذاشتم: به خدا دلم می خواد از نوشته هات تعریف کنم اما اینقد بد نوشتی که دارم بالا میارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سر کلاس هوش مصنوعی بودیم بیشتربچه ها خواب بودن.یکی از رفقا گفت استاد یواش تر صحبت کن!نمی بینی همه خوابن.ی ذره ملاحظه داشته باش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از استادامون رو که از قضا خانم هم بود سر کار گذاشتیم، بچهها یه ربع ترکیدن از خنده بعد استاده برگشته می گه سر کارم گذاشتید؟!
آخه با این سطح شعور و عقل چطوری استاد شده؟!؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من و رفیقم از یکی خوشمون نمیومد نفرینش کردیم نیم ساعت بعد کارش کشید به حراست!
اینو گفتم که حواستون جمع باشه.نفرین من از نفرین مادر هم گیرا تره
کامنت نذارید نفرین می کنم:)
انشاالله با صادرات پراید به عراق انتقام خون شهیدا مونو میگیریم
جنگ هنوز ادامه داره!فک کردن....