04

یک جمله ناب و صد قصه دلم می خواهد
یک مجلس بزم بی پرده دلم می خواهد 

از شعر و شعار و شاعر پست غمگینم 

یک مرد قویدل و زنده دلم می خواهد 

 

از حال خوشم مست و خرامانم من 

یک حال خوش ساده دلم می خواهد 

صرف لب تو کنج زبانم1 خاک خورد 

یک فعل و دوصد واژه دلم می خواهد

 

دستم، قلمم، خسته و بی تاب شده 

یک توشه اماده دلم می خواهد 

از صور و سرور و ادم مغرور لبریزم 

یک خر که فهمیده دلم می خواهد 

 

دیروز گذشت و امروز بیدارم من 

رویای ناب، در آینده دلم می خواهد 

هر شب پر از بغض و پر از احساسم 

یک عاشق و شب گریه دلم می خواهد 

  

در قلعه ی دیوان خبر از یار نیست 

یکصد سگ و صداسب و دوصد گربه دلم می خواهد 

از خنده و از قهقهه لبریز شدم 

یک ناله چونان مادر داغ دیده دلم می خواهد 

 

همه رب و همه خالق، همه قهار شدند 

من هیچ! فقط بنده دلم می خواهد

اشکم ز سر شوق و ز اسرار جاریست  

اکنون فقط خنده دلم می خواهد

 

 در شهر و دیارم همه پاکباز شدند 

باور بِکن امروز فقط ج*نـده دلم می خواهد  

تا پاک سخن بگویم از دل  

تنها فقط نیوشنده دلم می خواهد 

 

______________________ ________________________ 

1-منظورم از زبان،فرهنگ واژگانه که توی اون لب با هیچ فعلی صرف نمی شه!!! 

پ ن:کسی این شعرو جدی نگیره دارم کلمه قی میکنم. 

  

نظرات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد