یک جمله ناب و صد قصه دلم می خواهد
یک مجلس بزم بی پرده دلم می خواهد
از شعر و شعار و شاعر پست غمگینم
یک مرد قویدل و زنده دلم می خواهد
از حال خوشم مست و خرامانم من
یک حال خوش ساده دلم می خواهد
صرف لب تو کنج زبانم1 خاک خورد
یک فعل و دوصد واژه دلم می خواهد
دستم، قلمم، خسته و بی تاب شده
یک توشه اماده دلم می خواهد
از صور و سرور و ادم مغرور لبریزم
یک خر که فهمیده دلم می خواهد
دیروز گذشت و امروز بیدارم من
رویای ناب، در آینده دلم می خواهد
هر شب پر از بغض و پر از احساسم
یک عاشق و شب گریه دلم می خواهد
در قلعه ی دیوان خبر از یار نیست
یکصد سگ و صداسب و دوصد گربه دلم می خواهد
از خنده و از قهقهه لبریز شدم
یک ناله چونان مادر داغ دیده دلم می خواهد
همه رب و همه خالق، همه قهار شدند
من هیچ! فقط بنده دلم می خواهد
اشکم ز سر شوق و ز اسرار جاریست
اکنون فقط خنده دلم می خواهد
در شهر و دیارم همه پاکباز شدند
باور بِکن امروز فقط ج*نـده دلم می خواهد
تا پاک سخن بگویم از دل
تنها فقط نیوشنده دلم می خواهد
______________________ ________________________
1-منظورم از زبان،فرهنگ واژگانه که توی اون لب با هیچ فعلی صرف نمی شه!!!
پ ن:کسی این شعرو جدی نگیره دارم کلمه قی میکنم.