خلسه...

تا حالا شده تو گریه بخندی؟

شده وقتی خوشحالی غمگین باشی؟

شده یکیو دوس داشته باشی اما ازش خوشت نیاد؟

شده آرزوی مرگ کنی اما نخوای بمیری؟

شده مثه من زندگیت بشه پر از تناقض؟

من اسم خودمو می ذارم پاردوکس

همیشه بین دوراهی هایی قرار می گیرم که خیلی از هم فاصله دارن

مثه موندن و رفتن

چقد دوس دارم الان راحت حرف دلمو می زدم

دوس دارم به زمین و زمان فحش بدم

ازین دنیای کوفتی خسته شدم

معلوم نیست دارم زندگی می کنم یا زندگی منو.....

همه چیزم شده کامپیوترم

از همه دوری میکنم

بدترین چیز اینه که حرفام مخاطب نداره

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن 1: ببخشید اگه از حرفام چیزی سر در نیاوردید

پ.ن 2: گاهی حرفهایم طعم تلخی می دهند و شکل پوچی می گیرند!مثل تو که گاهی در خلسه ی بی نهایت غرق می شوی

پ.ن 3:مخاطب خاصی ندارد

نظرات 9 + ارسال نظر
تک پر دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:54

گیسوانم در هم آغوشی باد
دانه دانه میشوند ازهم جدا
دور میگردم ازین شهر غریب
جان من میگردد از عشقت سوا
گویی میخواند مرا چیزی به خویش
چشم من خیره به چشم جاده ها
نرگس چشمم چه بارانی شده
گویی از جسمم دلی مانده بجا
باز میگردم که آنرا پس برم
تا کند از غصه و دردم رها
دل کجاست آنرا نمیابم چرا
قلب من را باخودت بردی کجا
بعد ازین گو من بیدل چکنم
بی نشان تاکی بگردم کوچه ها
حال که رفتی با خودت بردی دلم
مهتری کن مکنش از خود جدا...

تک پر دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:50

گاه می رویم تا برسیم.
کجایش را نمی ‌دانیم.
فقط می‌ رویم تا برسیم ....

تک پر دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:45

نگاه به کار مفیدم، کَس نمی کند
هزار دیده منتظر یک اشتباه من است . . .

تک پر دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:41 http://www.takpar371.blogfa.com

تنت که پیش من باشد ودلت درآغوش دیگری....
هزارصیغه ی محرمیت هم که بخوانند....بازهم هرزگیست...

تک پر دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:36

فاحشه را خدا فاحشه نکرد...آنان که در شهر نان قسمت می کردند...
اورا لنگ نانی گذاشتند...تا اگر روزی لنگ آغوشی ماندند...اورابه نانی بخرند...

تک پر. دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:29 http://www.takpar371.blogfa.com

نگوبارگران بودیم ورفتیم...نگونامهربان بودیم ورفتیم...آخه اینا دلیل محکمی نیست...
بگو:"بادیگران بودیم ورفتیم..."

تک پر... دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:11 http://www.takpar371.blogfa.com

دلتنگی هایم را ازخودم بپرسید...به دلم کاری نداشته باشید...ازاونپرسید که چگونه سوخت و خاکسترشد...دلتنگی هایم را از سیاهی دفتر زندگی ام بپرسید...همه ی لحظه هایم را درسطر سطر خویش به صلیب کشیده است...
"تک پر...."

مرضیه پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 15:10 http://www.pesarkhaleh1900.blogfa.com

حس هات اون قدر هم عجیب نیستند من هر هفته دو دفعه همیجوری میشم جوونیه دیگه شخصیتم ثبات نداره ولی خیلی روان نوشته بودی نوشته ی خودت بود؟؟؟
اگر آره شبیه صادق هدایت نا امیدانه وهمراه با افسردگی خاصی می نویسی

بله نوشته خودمه

سارا جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 13:52

من میفهمم چی میگی
الان من همین طوری ام

حس بدیه
یه اهنگ داشت هیچکس،می گفت:
می خوای بخوابی؟تو بیداری کابوس ببین
بیا با هم به این دنیا فحش ناموس بدیم
الان من با این بیت بالا خیلی حال می کنم
می خوام همه رو فحش کش کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد