بیدار بمان

نخواب! چشم هایت را نبند. 

تو هنوز زنده ای. 

خودم دیدم که خندیدی!همین دیروز زیر آن سایه، پیش اقاقی ها بود.روی آن نیمکت چوبی. نسترن، نسرین،نرگس و آلاله؛همگی شاهدند.از ابرها بپرس. 

برگ زرد می خندید،آسمان خاکستری بود.تو چه زود یادت رفت! 

من و تو شاد بودیم . قولمان امروز بود.  

 

ساعت خانه ناکوک شده،لحظه ای را خوابی.تو نمردی هنوز... 

 

من که خوب می دانم؛بازی بچگی هاست.چشم هایت را بستی.پاشو ! حالا نوبت تو ست. 

من چشم گذاشتم . می شمارم تا صد.... 

در پی‌ات آمدم.همه جا را گشتم! 

اثرت پنهان شد. 

در دل خاک چرا؟ زمین که جای بازی نیست. برخیز دگر کافیست.من تو را یافتم. 

چه شبی بس طولانی! 

صبح کی می شود این تاریکی. 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

پ‌ن:مخاطب ندارند. 

پ‌ن:تقدیم به همه اونایی که عزیزی رو از دست دادن.

نظرات 5 + ارسال نظر
ریحان جون جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 17:55 http://didifaqatman.blogfa.com

درد من چشمانی بود...ک ب من اشک هدیه داد..
و ب دیگران چشمک...!!!
ممنون ک سرزد..

shima جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 12:55 http://takotanha95.blogfa.com

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد

مروارید جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 02:54 http://www.morvarid4mr.blogfa.com

شب بخیر.
آپ هستم. [لبخند][گل]

مروارید جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 02:54 http://www.morvarid4mr.blogfa.com

آپ هات جالب بودند.

سلام وعرض ادب
باافتخار ب مجازستانم دعوتین...!!
.
.
.
.
منتظرنگاهتون هستم...!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد