(میثم.ن)
خون می جهد ز پشتت تو غرقه در خیالی
دنبال یک دراز پا برای عشق و حالی
لای کدام سیاهی دنبال عشق رفتی
دنبال چه شفایی لب بر سرش نهادی
سگ می شوی ز کارم،گر نام تو برانم
من با کدام واژه نام تو را بخوانم
سر می زند به پشتت آن تکه جسم بی جان
آب می خورد زجانت،تو میخوری از آن نان
شرک می چکد ز جانت در اوج بی خیالی
آبجو ، عرق ، تکیلا! اهل کدام حالی؟
با زاهدان و رندان گه حرف راز داری
با کافران ایمان گه شب دراز داری
نه مشرکم نه مومن، با من چکار داری!؟
برای هر دو ساعت یکصد سوار داری
استاد علم و دانش چون تو محب ندارد
قدرت آنجای تو دوای طب ندارد
خون می جهد ز پشتش او غرقه در خیال است
روی سوراخ بسته علامت سوال است
نرخش عیان گشته؛چون تو شبانه کار است
با یک شعار می گفت: کارم مگر عار است!!؟
من لای سینه ی تو هذیان ز تو نوشتم
ای آبْ نشسته بر پشت!از تو به تو نوشتم
قدر هر انسانی اندازه تن اوست
اندازه تن تو، داند؛ دو صد سگ و دوست
خوب چی کار کنم رفته اون آخر؟
بیارمش اول؟