آستانه دیروز...

نمی دانم از چه روست که می نویسم! 

فقط میدانم همان حسی که زمان ضیافتت به خلوتم متولد شد، حالا در هیاهوی خاطراتم راه رفتن می اموزد . 

بهار امد! 

دیدی گفتم زندگی کوتاه است. 

تو دیروز متولد شدی و امروز هم مردی. 

اما شراب کلامت هنوز کنج اتاقم خاک میخورد. 

گاهی آنرا میچشم تا خیال نکنم شیرین بودی ومن عاقلانه فرهاد شدم!





(میثم.ن)

نظرات 5 + ارسال نظر
سارا شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 12:34

یوووووووووووووووووووهههههههههووووووووووووو
من سر میزدم شمات اپ نمیکردی.ظرف یع هفته 25 تا پست گذاشتی.

روژان سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 12:50 http://afkare-ma.blogfa.com/

خیلی قشنگ بود

بهار آمد... چقد زود

shima دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 20:08 http://takotanha95.blogfa.com


چه رسم جالبی است!!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت...
صداقتت را میگذارند پای سادگیت...
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت...
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت...
و وفاداریت را میگذارند پای بی کسیت...
وآنقدر تکرار میکنند که خودت هم باورت
میشود که تنهایی و بیکس و محتاج!!!

maryam دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 18:50 http://saheleghame.blogfa.com

مسی ازحضورت....ودلیل عاشق شدن مردا
.
.
.
.

.
.
.
.

.
.دیدن ی دخترمانکن...
تواین دنیاهمه چی تلافی میشه...

لیلی دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 16:50 http://leilyasali.blogfa

سلام مطلبات خیلییییییییییی قشنگه ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد