جشن...

همه اونایی که تو مهمونیا می گفتن ما رقص بلد نیستیم رو به زور از تو خیابون جمع کردیم

یه چیزی:

کل جشن یه طرف این چیزیم که می خوام بگم یه طرف؛

یه جا همگی جمع شده بودیم داشتیم عشق و حال می کردیم که یه حاج اقایی با لباس روحانیت و عکس روحانی اومد وسط مون وایساد(هیچ کاری نکردا! فکر نکنید اونم رقصید )

همه براش سوت کشیدن و دست زدن.کلی ام دورش رقصیدن

خداییش خیلی باحال بود! شیخ به این راه دستی ندیده بودم

این عکس اون حاج اقاهه

نمیگم جاتون خالی چون می دونم همه تون تو شهرهای خودتون کلی خوشحالی کردین!

به امید شادی روز افزون تو این 8سال پیش رو

نظرات 4 + ارسال نظر
brightness شنبه 8 تیر 1392 ساعت 09:08

میثم این همون اخونده است؟
راستی چرا دختر بابا رو پاک نکردی؟

سارا یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 08:22

راستش نمیخام دیگه بنویسم..

رضا یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 03:09

با اجازه کپی شد

آسمان یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 02:54 http://http:/mytermeh.blogfa.com

الهی بمیرم برا خودمون. احساس می کنم فردا مردم بعد از یه مدت خوشحال از خواب بیدار می شن نه اینکه قراره همه چی عوض شه ها اصلا.دیگه اون رنگ خاکستری بد نخواهد بود قبول دارید؟
من امروز اصلا از خونه بیرون نرفتم چون دیشب کامل بیدار بودم و امروز خواب!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد