دلخور...

تو خیلی وقته خودتو می خوای بی آبرو کنی

روتو ازم بگیری و به هر کی خواستی رو کنی

موندنو رفتنت دیگه فرقی نداره واسه من

اره رو چون فرو کنی چه در کشی چه تو کنی...


دیگه برام مهم نیستی!

وقتی نیستی؛ چه باشی چه نباشی

وقتی بودنت مثه نبودنت یه جا خالیه بزرگه رو قلبم و یه علامت سوال بی جوابه تو ذهنم حضورتو نمی خوام

برو!

من اونیو می خوام که وقتی هست با تمام حضور باشه

فقط مال من!

وقتی نیست پیش من باشه

فقط مال من!

تو که قلبتو واسه همهshare می کنی و هر نگاه هرزه ای رو لایک می کنی بهتره که تو لیست دوستان من نباشی!

تو هم رفتی تو بلک لیست!جایی که همه هم رنگه خودتن

لیست من سفیده!

سه نقطه

پایان!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:مخاطب ندارد!

پ.ن2:برای کسی که هرگز اینو نمی خونه!

پ.ن3:ببخشید اگه تاپیکم خیلی  بی نمک و سرد بود!

پ.ن4:آپ اصلی من پست قبلیه(همون شعره آخره خط)

پ.ن5:ما رفتیم و دل شما را شکستیم.دیدار به قیامت.همین

شوک...(پسورد شماره خودت-> ami)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بعضی وقتا.........

به خودم میگم:

گاهی باید به خودت تلقین کنی که راهت اشتباهه

بعضی وقتا باید به خودت تحمیل کنی که نمی فهمی
باید خودتو مجبور کنی که تو پیله خودت باشی و احساس رهایی کنی
گاهی باید بغضتو با یه لیوان آب قورت بدی
گاهی باید لرزش صداتو بندازی گردن سرما
گاهی باید بگی صدام گرفته؛فک کنم سرما خوردم
گاهی باید نقش یه ادم کودن‌و بازی کرد
گاهی باید خر شد کر شد کور شد

همه‌شو قبول کردماااااا

اما........ اما

اما بدیش اینه که همیشه تو این گاهی اوقات گیر کردیم....

کاش یا من نمی فهمیدم و تو می فهمیدی

یا ای کاش من می فهمیدم،تو هم می فهمیدی

یا ای کاش هیچ کدوممون نمی فهمیدیم

یا.........


بیخیال!

یه دوستی می گفت:

مرد وقتی دلتنگ می شه

نه داد می زنه

نه گلایه می کنه

نه می شکنه

نه.....

فقط سیگارشو روشن می کنه و دلتنگی هاشو با دود سیگارش می ده بیرون


پاکت سیگارم کجاست......؟!

دل خوش

به فردا دلخوشم  شاید که با فردا طلوع خوب خوشبختی من باشه....

بازهم گله ای نیست! از هیچکس و هیچ چیز

همه چی خوبه

از آدمای خوب دنیام که با دروغاشون دنیا رو می خوان برام قشنگ تر کنن ممنونم

از صورتک هایی که به چهره زدن تا زیبا به نظر برسن هم خیلی خوشم میاد

ممنون ازینکه خودتونو باهوش فرض می کنید تا من خوشحال شم که اطرافم پر از آدمایه نابغه‌اس

منم دارم مثه شما میشم!اولش یه کم سخت بود اما دارم بهش عادت میکنم؛به چی؟به این ریگی که تو کفشمه!آخه می خواستم مثه شما بشم دیروز یه ریگ از رو زمین برداشتم انداختم تو کفشم تا هم دردت باشم

تازه‌گیا تصمیم گرفتم دروغ بگم!مثه تو

دیروز برات یه نامه نوشتم

آخره نامه‌مو خواستم مثه تو با خونم امضا کنم اما ....

همیشه می گفتی نامه هاتو با خونت امضا می کنی منم همیشه خونتو می چشیدم؛مزه آب انار می داد

می گفتی تنهایی!من فکر کردم میگی کسیو نداری!تازه فهمیدم منظورت اینه که تو دنیا همتا نداری و تنهایی

دیشب حرفایه شیرینتو چشیدم چقد تلخ بود

دهنت بوی گند دوست دارم میده اما دلت یه جای کوچیک هم واسه من نداره!

تازه فهمیدم چقد مهربونی!وقتی فهمیدم با همه جور آدمی می‌پری فک کردم ادم خرابی هستی.اما الان فهمیدم آدم مهربونی هستی و دلت مثه یه هتل 5ستاره اس تنتم Motel مهموناس


اومدم ازت بابت ساده بودنم معذرت بخوام

ببخشید که همیشه راستشو می گفتم و اهل دروغ نبودم

شرمنده که پیش من احساس تنهایی می کردی!آخه من مثه تو نبودم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:مخاطب دارد!

حرف دل

تو به احساست بیاموز نفس نکشد؛هوای دلها آلوده است!

اینجا فاصله ی یک عشق تا عشق بعدی یک نخ سیگارست.....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خدایا سر راه من کسی را قرار مده که دلتنگی و گریه های شبانه اش برای من ولی شادی اش برای دیگری باشد!

__________________________

می بخشم کسانی را که هر چه خواستند با من ، با دلم ، با احساسم کردند

و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم ،

پروردگارا! به من بیاموز در این فرصت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خود نپریدم دلم گرفت
از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت
کم کم به سطح آینه ام برف می نشست
دستی بر آن سپید نکشیدم دلم گرفت
دنبال کودکی  که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت
نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت
شاعر در کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در اینه دیدم دلم گرفت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمیدهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می گیری که خیلی می ارزی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:تشکر از فرستنده های این مطالب زیبا

خلسه...

تا حالا شده تو گریه بخندی؟

شده وقتی خوشحالی غمگین باشی؟

شده یکیو دوس داشته باشی اما ازش خوشت نیاد؟

شده آرزوی مرگ کنی اما نخوای بمیری؟

شده مثه من زندگیت بشه پر از تناقض؟

من اسم خودمو می ذارم پاردوکس

همیشه بین دوراهی هایی قرار می گیرم که خیلی از هم فاصله دارن

مثه موندن و رفتن

چقد دوس دارم الان راحت حرف دلمو می زدم

دوس دارم به زمین و زمان فحش بدم

ازین دنیای کوفتی خسته شدم

معلوم نیست دارم زندگی می کنم یا زندگی منو.....

همه چیزم شده کامپیوترم

از همه دوری میکنم

بدترین چیز اینه که حرفام مخاطب نداره

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن 1: ببخشید اگه از حرفام چیزی سر در نیاوردید

پ.ن 2: گاهی حرفهایم طعم تلخی می دهند و شکل پوچی می گیرند!مثل تو که گاهی در خلسه ی بی نهایت غرق می شوی

پ.ن 3:مخاطب خاصی ندارد

درد شخصی

تو نمی دانی درد من چیست!؟

تو حتی برای یک لحظه نمی توانی بچشی این طعم تلخی که من هر روز هزار بار نوش می کنم

ای کاش تو نبودی!

ای کاش من نبودم.آری ای کاش من نبودم که نمی دیدم این جهان را که سراسر برایم درد و رنج است.

ای کاش می فهمیدی که چه می گویم

ای کاش می دانستی که در دنیای کوچک من، "مهم" چگونه معنی می شود.

ای کاش خبر داشتی از کتاب واژگان ذهنم، که در آن درد شخصی به خنده دار ترین شکل برایت معنی می شود.

شاید هیچ گاه واژه هایم را لمس نکردی

بغض هر انسان که به درد من دچار است گلویم را می فشارد...

شاعری، دنیای این روز های خودش را با جامه ی تنش اندازه می گرفت!می خواهم بگویم خوش به حالش که دنیایش از دنیای من بزرگتر است

چرا که همه ی دنیای من در ذهن غمگینم خلاصه می شود...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ‌ن:مخاطب ندارد.

دلم شور می زند وقتی....

دلم شور می زند وقتی که نامت را روی ذهن بیمارم هجی می کنم

انگار حادثه ای شوم را بر من خبر می دهد احساس آگاهم

می خواهم پر بگیرم از این دیار وهم آلود و سرتاسر وحشت!که کم شوم ، گم شوم ، بروم از این قصه ی سرتاسر معما، اما هیچگاه مشق رهایی نیاموخته ام.

دلم شور می زند وقتی که به فرجام بی سر انجام ساخته ی ذهنم فکر می کنم.

دلم شور می زند وقتی حس غربتت را در قریبی وجودم لمس می کنم.

دلم شور می زند وقتی به تو فکر می کنم

دلم شور می زند!

دوباره من می شوم...

دوباره شعر می شوم و روی بال قلم اوج می گیرم

دوباره غزل می شوم و از زبان تو جان می گیرم و بازهم یک حس شیرین از شنیدن طنین صدایت مرا در بر می گیرد

بازهم می دانم که خطاست هر چه می کنم اما....

یک باره دیگر در سنگر امن آغوشت سادگی های کودکی ام را تکرار می کنم....