به چه مینگری بانو؟!
در افق چه منظره را به تماشا نشسته ای؟
همه عالم محو تو اند، چه چیزی چشمهایت را به نظاره وا داشته؟!
از ماهتاب و آفتاب چه تمنا داری؟
تو که رُخت بر دل ماه تابیده، چه مهم را به منت از ماه می طلبی؟
حرارت وجودت، بر دل خورشید، نور و گرما بخشیده،در اعماق نارنجی آسمان چرا سیر میکنی؟
بهار را به انتظار نشستنت خطاست بانو!
لطافت تن تو را بهار نام نهادهاند.
گذر اعصار مرور توست.
حرارت لبهایت را به شهریور بخشیدند.
مهر تو را ماهی از پاییز نوشتهاند.
سردی غمهایت را اسفند نامیدند که به شعلهای همه را خاکستر کنی!
به چه مینگری بانو؟!
گل شکوفهی لبخندت در کجا شکفته که اینجا زمین جوانه زده؟!
ولی بانو ، هوا هم ابریست! اشکی در چشم داری؟
نکند بغض کنی که تکه های دلم دوباره از هم می پاشد! به شوق تمنای تو دلم را تسلی بخشیدم.
شعر همیشگی را زمزمه کن!
بوی باران و خندههای قاصدک میگوید وصال فردا نزدیک است بانو!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پن:آخرین میثم نوشتهی سال ۹۱ امیدوارم خوشتون اومده باشه
پن:تا بهاران،بهاری باشید.
نخواب! چشم هایت را نبند.
تو هنوز زنده ای.
خودم دیدم که خندیدی!همین دیروز زیر آن سایه، پیش اقاقی ها بود.روی آن نیمکت چوبی. نسترن، نسرین،نرگس و آلاله؛همگی شاهدند.از ابرها بپرس.
برگ زرد می خندید،آسمان خاکستری بود.تو چه زود یادت رفت!
من و تو شاد بودیم . قولمان امروز بود.
ساعت خانه ناکوک شده،لحظه ای را خوابی.تو نمردی هنوز...
من که خوب می دانم؛بازی بچگی هاست.چشم هایت را بستی.پاشو ! حالا نوبت تو ست.
من چشم گذاشتم . می شمارم تا صد....
در پیات آمدم.همه جا را گشتم!
اثرت پنهان شد.
در دل خاک چرا؟ زمین که جای بازی نیست. برخیز دگر کافیست.من تو را یافتم.
چه شبی بس طولانی!
صبح کی می شود این تاریکی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پن:مخاطب ندارند.
پن:تقدیم به همه اونایی که عزیزی رو از دست دادن.
آخر تو نمی دانی که تنهایی در ذهن من چگونه معنا می شود.
تو نمی دانی که در تنهایی هایم چقدر تنها سر می کنم.
به خنده هایم نگاه نکن!خیال کردی از شیطنت لبریزم؟!
دست روی دلم مگذار .
طوفان و سیل هم از دل ما گذر کرده به صاعقه احتیاج نیست.
با من اهسته سخن بگو!
خرابم نکن.ابادی ندارد این دلم
من سادهام !
مرا با اوهام خودت نساز که من؛تاب این همه بی تابی ندارم.
بهار نزدیک است!
می فهمی ؟
از شروع پاییز هم غمگین ترم
بهار، شب ها پر از گریه می شود.تو که نمی فهمی من چه میگویم.
بمن می گویند عوض شدی!
نه عزیزم مرا عوضی گرفتی!من هنوز به سادگی کودکی ام باقی ماندم.
چرا هر سال که می گذارد غم عیدانه ام سنگین تر می شود؟
دیگر لباس نو نمی خواهم؛ماهی قرمز،عیدی،هیچ.
آرامشم را اگر کسی پیدا کرد برایم پست کند.مدتی است گماش کردم.
اطرافم را شلوغ کردم که بین مترسک ها قایم شوم وگرنه اینجا پر از جای خالیست.
باورت میشود؛خیلی وقت است که حتی روی نیمکت چوبی هم ننشستم.روی برگ های زرد هم قدم نزدم...
صدای خدا را می شنوی؟!
هر چه می گوید قبول ! اما بغض من بند نمی اید.
آخر تو که نمی فهمی تنهایی هایم چقدر با تو فرق می کند.
پشت یک چشم کم نور ، بین هزاران دلتنگی در زباله دان ذهنم خودم را پیدا می کنم.
قلبم هنوز جوش نخورده!چه ترک بزرگی دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پن:ساده ترین حرف دلم.
پن:نگو می فهمم چی میگی! اگه فهمیدی اونی رو بگو که انتظار دارم.
پن:مخاطب خاص؛خودم.
وقتی به درد دل خودم گوش می دم می خوام با سر برم تو دیوار
آخه نمی دونید چقد حرفاش غمگینه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
پن: .....خل هم خودتی
چه حس مبهمی دارم
ثانیه ها لنگ و دل ماه بی تاب
فرشته ها در بستر ابر می گریند
طوفان نعره می زند و آب بی خواب است.
شهر در کوره می سوزد
عطش خاک دامن گیر شد؛
شعله اش تا بی انتهاست انگار!
ترک قلب به دیوار افتاد.
سبزه ها مستور،غنچه ها بی نور!
گنجشکی در قفس افتاده،آب می خورد از دست کودکی تنها.
چه حس مبهمی دارم؛
خواب می بینم شاید!
سکه ام وارونه است هر روز،
بوف کوری بر سر شاخه، شعر شوم می خواند.
ایستگاه متروکه شهر خاک می خورد از درد
ترن فرسوده،ناله اش خاموش است!
به چه می خندی تو؟!
مگر از گریه ما آگاهی؟
نفسی سرد کشید آندم؛کودکی کنج هیاهوی ستم!
بدنش بی جان است.
مادرش بی سایه!
خانهشان تاریک و دلشان مغموم است.
به چه می خندی تو؟!
حس من زیبا نیست!
به چه می خندی تو؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پن:ممنون میشم اگه ایراد داشت بهم بگید.
پن:حس من زیبانیست،افسانه در ذهن دارم!
یه حسی از تو در من هست که می دونم تورو دارم
واسه برگشتنت هر شب در ها رو باز می ذارم
انتظار!
گاهی تلخ و گاهی شیرین!
پر از حادثه...
و شاید بی هدف. تنها یک امید!
و من ، چشمی دوخته شده به پنجره ی آینده.
تو خاطره ای در همین نزدیکی ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
بچه ها یادتونه قبلا عنوان وبلاگ "پنجره ای رو به دلتنگی" بود....
تو ABOUT وبلاگ اینو نوشته بودم:
پنجره ای رو به کوچه های دلتنگی باز می کنم تا در کنار تو و به نام تو آغاز کنم قصه ام را...
پا در خلوت برهنه ی تنهاییت می گذارم تا شعر شوم و از تو جاری شوم...
می نویسم فقط برای تو
تو که حس دوباره مردن را در من زنده کردی
مردن برای ماندنت!زیباترین حسی که اموختم
و مردن از نبودنت!تلخ ترین طعمی که چشیدم
تو حس تازه ی یک واژه ی کهنه در دفتر شعر من هستی
ای تبلور شعور شعر شاعرانه ی احساس!بمان در دفتر قلبم
نویسنده:من! یه تنهای تنها
خواننده: تو! یه تنهای تنها
یادش بخیر......
اینو که می خونم همه ی اون موسیقی هایی که اون روزا گوش می کردم تو ذهنم اجرا میشه.
چقدر روزهای خوبی بود
هر روز کلی ادم سر به وبم میزدن و شعر ٬خاطره٬دلنوشته و کلی چیزه دیگه برام مینوشتن
یادش بخیر......
پارسال این موقع ها یادتونه...
اصلا بچه هایی که اون موقع میومدن اینجا، کجان؟
چه روزایی بود
خوب بد زشت،هر طور که بود گذشت
برای من که اندازه ۱۰ سال تبعات مثبت داشت
انشا... سال دیگه هم از امسالم بهتر باشه
و البته برای همه مردم ایران به خصوص دوستای گلم
امسال یاد گرفتم هر وقت ادم احساس می کنه داره به نابودی میره باید بفهمه خوشبختی بیخ گوششه .
پایان
بعد از تو1
بعد از تو زندگی ام مثله پرسه های سگ ولگردی شد که همه گمان کردند به خاطر گرسنگی تمام روز بیابان ها را طی میکند
اما هیچکس نفهمید که من ، برای پیدا کردن رد پای گرگی که هم زخمی ام کرده و هم دلم را برده این چنین عنان گسیخته شده ام و اختیار از کف داده ام
****************
بعد از تو2
بعد از تو نوشتم که هیچکس انرا نخواند
نوشتم برای تو که هیچ گاه نمی خواندی
برای تویی که وجود خارجی نداری!!!
****************
بعد از تو3
بعد از تو هیچ صدایی ارامم نکرد جز زجه های روح ازار خسته دلان
****************
بعد از تو4
بعد از تو هیچ سیگاری طعم تلخ نبودنت را از سرم نبرد
****************
بعد از تو5
بعد از تو هیچ پناهگاهی پناه من نشد
نه اشکارا نه پنهانی
****************
بعد از تو6
بعد از تو هیچکس در زندگیام وجود نداشت
همه خیالی و دروغین بود
چون همه افسانه بودند
هیچ کدام انسان نبودند!!!
پس نبودند
***************
بعد از تو7
بعد از تو بغض هایم را در تنهایی های دردناک زمستانه زیر رگبار و سرما
در شب های بی حوصلگی
با اشک فرو خوردم
بعد از تو
بعد از تو
بعد از تو!!!
________________________
پ.ن:هیچ مخاطبی ندارد
عید من آن روزی است که بت بزرگ در هم شکند و سرنگونیاش را جشن بگیرم
تا حق به بند و زنجیر است انسانیت متولد نمی شود!